نويسنده وبلاگ "گلدختر" در جديدترين مطلب وبلاگ خود به مناسبت روز دختر، نوشت: دختر و پسر تفاوت هاي زيادي دارن. چه از نظر جسمي چه روحي.
حالا منظورم روحيه. از همون کوچيکي تفاوت دختر و پسر مشخصه. اينو کسي مثل من که هر دوتاشو داره خوب ميفهمه. مثلا همين «راضيه» ي ما تقريبا از يک سالگي رو لباسهاش حساس بود. خودش دوست داشت انتخاب کنه چي بپوشه. اما «محمدجواد» اينطوري نبود. البته اين روزها که مدرسه اي شده اونم به ظاهرش بيشتر اهميت ميده ولي هرکاري تو اين زمينه کنه به پاي راضيه نميرسه.
تو فاميل، منو چند تا دختر و پسر ديگه تقريبا با هم بزرگ شديم و اختلاف سني خيلي کمي با هم داشتيم. بيشتر وقتا مشق هامون رو با هم مينوشتيم.( ياد قديما به خير که رفت و امد خيلي بيشتر از حالا بود و بچه ها فاميلا رو زود به زود ميديدن واجتماعي تر بودن.)
يادمه اون موقعا دفتر مشق خودم و دختر خالم و دختر عموم رو با دفتر مشق پسراي فاميل مقايسه ميکردم. خيلي فرق داشت. از جلد کردن و گل و بلبل کشيدن گرفته تا قشنگي خط. ما دخترا برا نوشتن از چند رنگ استفاده ميکرديم اما پسرا خيلي ساده تکاليفشونو انجام ميدادن.
دخترا کلا به زيبايي خيلي اهميت ميدن. حتي وقتي ابتدايي هم بوديم بعضي از دخترا وقتي ساعت مدرسه تموم ميشد و زنگ ميخورد مثل تير ميفتن دستشويي، دستشونو با آب خيس ميکردن و چند شيويد بيرون زده از مقنعه شونو صاف ميکردن. نميدونم مداد گلي رو يادتونه يا نه. اونم واسه خودش عالمي داشت. بعضي از دخترام مدادگلي شونو خيس ميکردن و با رنگش لب و لپشونو...
تابستون امسال هم مثل سال گذشته با همسرم رفته بوديم تبليغ. اونجا دو سري کلاس گذاشتم. يه سري براي دانش آموزا و دانشجوها يه سري هم براي بچه هاي طلاب. ايشاالله سر فرصت از خاطراتم براتون ميگم.
تو کلاس هايي که براي بچه هاي طلبه ها داشتم با يه دختر کوچولويي آشنا شدم به اسم طاهره. ماشاءالله خيلي خوشگل بود. منم از خدا خواسته اونو مدل عکاسي پرترم قرار داده بودم و چپ و راست ازش عکس ميگيرفتم. يه سريش رو تو فتوبلاگم و سايتهاي عکاسي که عضوم گذاشتم يه سريش رو هم کم کم با فتوشاپ روش کار ميکنم و ميذارم.
طاهره تقريبا هم سن و سال راضيه بود(البته يه کم بزرگتره) و همبازي خوبي واسه هم بودن. يه روز طاهره اومد اتاق ما تا با دخترم بازي کنه. ديدم يه ماژيک قرمز دستشه. گفتم:«طاره جان! برا چي اين ماژيک رو دستت گرفتي؟» گفت:«چند وقت پيشا مامانم ناخونامو لاک زده بود حالا دور و برش يکم پاک شده. منم که لاکمو با خودم نياوردم اينجوريم که قشنگ نيست. ديدم بابام ماژيک قرمز داره تو وسايلش برداشتم که جاهاي که پاک شده رو رنگ کنم.»
انقدر خندم گرفته بود که نگو. فکر کردم شايد شما خوشتون بياد. جلدي پريدم دوربينمو برداشتمو تو اون حال و هوا چند تا عکس ازش گرفتم. در حال عکس گرفتن بودم که ديدم داره مچشو به راضيه نشون ميده. دقيق شدم ديدم عکس يه ساعتو کشيده. گفتم:«اين ديگه چيه طاهره جان؟» گفت:« خاله ساعتمم با خودم نياوردم اينجا. دلم براش تنگ شده بود به خواهرم گفتم عکسشو رو دستم بکشه. ببين چه خوشگله»
ماشاءالله به اين دخترا. حتما شنيدين که ميگن:«زن آيينه ي جمال خداونده» خداجونم! جمالتو عشقه! ازت ممنونم که بهم دختر دادي. دختر داشتن خيلي خوبه. خيلي.
چند روز پيش روز دختر بود. اولين روسري رو براي راضيه خريدم. يه پارچه ي چارگوش کوچولو با کلي گلاي رنگارنگ. دست به دامن حضرت معصومه شدم. گفتم:« خانوم! امروز روز قشنگيه چون تو دختر پاک و آسموني توش به دنيا اومدي. روم سياهه تو هم ميدوني. اما دامن تو پاکه پاکه. دستم به دامنت. هرچي به خودم نگاه ميکنم سرمايه اي نميبينم که برا تربيت دخترم به اون اميدوار باشم. ولي به شما و کرمتون خيلي خيلي اميدوارم. نا اميدم نکن. اين روسري رو تو روز تولدت براش خريدم و به ضريحت معطرش ميکنم. خودت عفت و پاکي رو هميشه سايه ي دخترم کن. دوستتدارم اگرچه روسياهم. دوستت دارم...»
ماشاءالله به اين دخترا. حتما شنيدين که ميگن:«زن آيينه ي جمال خداونده» خداجونم! جمالتو عشقه! ازت ممنونم که بهم دختر دادي. دختر داشتن خيلي خوبه. خيلي.